صفحه جمعی از مائوئیستهای ایران
ماتریالیسم تاریخی و نظریه «از خود بیگانگی انسان»
8- هگل در مارکسیسم و « مارکسیست- لیبرال های هگلی »
مارکس و انگلس
در مورد رابطه مارکسیسم با هگلیسم، در گذشته ما شاهد برخی توضیحات از جانب مارکس و انگلس بوده ایم. مارکس عمدتا به اشاره هایی اینجا و آنجا دست زد، اما هرگز فرصت نکرد شرح روشنی از چگونگی آن بدست دهد. در نتیجه خواننده آثار مارکس باید به اشارات جسته و گریخته او در کتابهایی چون «فقر فلسفه»، «نقد اقتصاد سیاسی»، «گروند ریسه» و یا «سرمایه» (بویژه پیشگفتار و پسگفتارهای آن) بسنده کند.
مهمترین اشاره مارکس به رابطه اش با هگل که او خود را «پیرو این حکیم بزرگ» میداند، در پسگفتار به چاپ دوم آلمانی «سرمایه» صورت گرفته است. من از بیشتر نکات مارکس که بارها و بارها نقل شده است(و بعضا با تفاسیر نادرست) میگذرم و تنها به دو اشاره یکی از این پسگفتار و دیگر از یکی از پانوشته های «سرمایه» بسنده میکنم:
« ...زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آنچه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل بوجود آمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه قابلیت درگذشت آن مورد توجه قرار میدهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیز را برخود نمیپذیرد و ذاتا انتقاد کن و انقلابی است.»(سرمایه، پسگفتار به چاپ دوم آلمانی) و در نقد جان استوارت میل:
«... همان اندازه که «تضادهگلی» که منشاء هر نوع دیالکتیک است بر وی مجهول است، همانقدر با تناقض گویی های پیش پا افتاده آشنایی دارد...» (مارکس، سرمایه، بخش هفتم، روند انباشت سرمایه، دو یادداشت، همه تاکیدها از من است) .(1)
و اما انگلس، وی تقریبا بیش از مارکس در این خصوص صحبت کرد. مثلا در « لودویگ فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» و یا «آنتی دورینگ». بجز اینها و برخی اشارات در دیگر آثار وی، باید مهمترین اشاره وی به رابطه شان با هگل را در مقاله ای با نام «کارل مارکس، درباره نقد اقتصاد سیاسی»( برلن، 1859) یافت.
در این مقاله انگلس به شرحی نسبتا مفصل تر از چگونگی استفاده مارکس از روش هگل میپردازد:
«مارکس تنها کسی بود و هست که از میان منطق هگلی موفق به استخراج هسته ای شد که حاوی کشفیات حقیقی هگل در این زمینه بود و موفق به استقرار روش دیالکتیکی عاری از پوششهای ایده آلیستی گردید. و آنرا به شکل ساده ای درآورد که به تنها شیوه ی تکامل عقلی مبدل گردید. به نظر ما بیرون کشیدن روش مزبور که در بطن نقد مارکس از اقتصاد سیاسی نهفته است، کاری است که اهمیتش به هیچ وجه کمتر از خود درک مادی تاریخ نیست.»(این مقاله به همراه مقدمه پیشگفتار مارکس بر «گروند ریسه» ضمیمه کتاب «نقد اقتصاد سیاسی» مارکس است و در برخی سایتها یافتنی است.)
همچنین ضمن قیاس روش تاریخی و روش منطقی مینویسد: « ...از این رو تنها روش مناسب همان روش منطقی بود. این روش نیز در حقیقت چیزی نیست بجز همان روش تاریخی منتها عاری از قالب تاریخی و انصراف از حوادث اتفاقی...»( خواننده میتواند این نکته را با شرح مارکس در مورد دو روش منطقی و تاریخی در مقدمه گروند ریسه )نقد اقتصاد سیاسی) مقایسه کند).
و« با استفاده از این روش ما کار خود را با اولین و ساده ترین روابطی شروع میکنیم که از لحاظ تاریخی عملا در اختیار داریم. به این ترتیب در محدوده بحث ما، نخستین رابطه، همانا رابطه اقتصادی ایست که بدان دست میابیم.(کالا) ما به تجزیه و تحلیل این رابطه میپردازیم. رابطه بودن آن به این معناست که دو جنبه دارد و این دو جنبه با یکدیگر مربوط(ارزش مصرف و ارزش مبادله ای) میباشند. هر یک از این دو جنبه را بطور جداگانه مورد بررسی قرار میدهیم. این بررسی ماهیت رفتار و کردار متقابل آنها را بر ما آشکار میکند. در اینجا تضادهایی ظاهر خواهد شد که طالب یک راه حل است. ولی از آنجایی که ما سرگرم بررسی یک روند ذهنی انتزاعی ای نمیباشیم که تنها در ذهن ما صورت گرفته، بلکه حادثه ایست واقعی که زمانی حقیقتا بوقوع پیوسته یا در شرف وقوع است، این تضادها از میان برخاسته و احتمالا فیصله یافته اند. ما روال این راه حل را دنبال کرده متوجه خواهیم شد که این راه حل بوسیله برقراری رابطه جدیدی اجرا گردیده، که ما از ان پس دو جنبه متضاد این رابطه جدید را مورد بررسی قرار خواهیم داد الی آخر.» (همه تاکیدها از من است. همچنین کلمات داخل پرانتز، که با توجه به نکاتی که انگلس در ادامه میآورد، نوشته شده است.)
انگلس در این مقاله به نقد شیوه هگل میپردازد و در عین حال چگونگی انتقال نقادانه آن را به حوزه اقتصاد سیاسی شرح میدهد. به نظرم این مهمترین مقاله ای است که انگلس در مورد رابطه مارکس و هگل نوشته است.(2)
پس از مارکس و انگلس
بطور کلی از زمان انترناسیونال دوم به بعد بود که رابطه مارکسیسم با هگل بطور جدی مطرح شد و به دو جریان متفاوت و متضاد انجامید. جریانی که لنین طرح کننده آن بود( و به پیروی از لنین، جریان کمونیستی انقلابی در اروپا در همان زمان) و جریانی که لوکاچ، کارل کرش و... پس از آنها مکتب فرانکفورتی ها و... طراحان آن بودند یعنی بطور عمده طرفداران نگرش «بیگانگی» یا«شیء وارگی». این دو جریان متضاد از دو سو به انتر ناسیونال دوم انتقاد وارد کرد.
جریان اول
لنین – نقد ماتریالیسم مکانیکی انترناسیونال دوم
لنین پس از انحراف و تبعیت انترناسیونال دوم از بورژوازی، به مطالعه ی همه جانبه تر و عمیقتر فلسفه هگل بویژه کتاب «علم منطق» هگل(3) ( و به همراه آن «سرمایه» مارکس) دست زد. این مطالعه که تقریبا یکسال دوام داشت، رهاوردهایی پربار در عرصه فلسفه داشت. لنین به نوشتن یادداشتهایی پیرامون مطالب کتاب «علم منطق» و همچنین کتاب «تاریخ فلسفه» هگل دست زد و نیز به نگارش مقاله هایی مستقل و کوتاه به نام های «درباره مسئله دیالکتیک» و «مختصری درباره دیالکتیک» پرداخت که نتایج اساسی مطالعاتش را خلاصه میکرد.( گرچه این یادداشتها درهمان زمان منتشر نشدند اما نتایج مطالعات لنین، در کتابها و مقالاتی که وی از آن پس نوشت، بطور خاص حضور داشتند).(4)
نقد لنین همزمان است با مطالعه گسترده تر و عمیق تر او درنوشته های هگل و بویژه کتاب «علم منطق» او:
« بدون مطالعه کتاب«علم منطق» هگل نمیتوان بطور کامل «سرمایه» مارکس را درک کرد» چنین است گفته لنین. «دفترهای فلسفی» لنین ره آورد او از مطالعه ی هگل است. (5)
لنین به قیاس «سرمایه» و «علم منطق» میپردازد و میگوید که ساختار دیالکتیکی «علم منطق» هگل در «کاپیتال» تکرار شده است .
«کالا- پول - سرمایه
تولید ارزش اضافی مطلق و تولید ارزش اضافی نسبی
[تاریخ سرمایه داری و تحلیل مفاهیمی که آن تاریخ را خلاصه میکند]
در آغاز- ساده ترین، عادی ترین، و بی واسطه ترین «وجود»: یک کالای مفرد( «وجود» در اقتصاد سیاسی) تحلیل آن به مثابه یک رابطه اجتماعی- تحلیل مضاعف، استقرایی و استنتاجی، منطقی و تاریخی(صور ارزش)
بررسی و تحقیق صحت بوسیله وقایع خارجی و عمل مربوط به آن در هر گامی که تحلیل بر میدارد، وجود دارد.
مقایسه شود با ذات و ماهیت در قبال نمودار(یا پدیدار) قیمت و ارزش، عرضه و تقاضا- در قبال ارزش (= کار تبلور یافته)»
و « مارکس در «سرمایه» ابتدا ساده ترین، عادی ترین، اساسی ترین و عمومی ترین مناسبات جامعه بورژوایی(کالایی) را که میتوان همه روزه و میلیاردها بار مشاهده کرد تحلیل میکند. تبادل کالا. تحلیل در این ساده ترین پدیده (در این «سلول» جامعه بورژوایی) کلیه تضادهای (و همینطور نطفه کلیه تضادهای) جامعه مدرن را مکشوف میسازد. توضیحات بعدی تکامل(هم رشد و هم حرکت )این تضادها و این جامعه را در مجموع یکایک اجزایش از آغاز تا پایان به ما نشان میدهد. روش شرح و توضیح (و همینطور مطالعه) دیالکتیک بطور کلی بایستی چنین بوده باشد
.بدینسان لنین در مقایسه «سرمایه» با «علم منطق» هگل، و خوانش هگل در مارکس یعنی آن «هسته عقلانی» که مارکس از هگل جذب کرد و تکامل داد، به تراز بندی مشخصات اصلی دیالکتیک میپردازد و ضمن یادداشتهایی که بر کتاب هگل مینویسد و همینطور دو نوشته بسیارمهم «مختصری در باره دیالکتیک» و«در باره مسئله دیالکتیک» به استخراج و تدوین مفاهیم اساسی دیالکتیک ( یا همان هسته عقلانی) میپردازد . در «دفترهای فلسفی» لنین میگوید که:
«اگر مارکس «منطق» (بطور عام) از خود به یادگار نگذاشته است ولی منطق (خاص) «سرمایه» را به ما عرضه داشته و مناسب است که از آن تا حد ممکن در مورد مسئله مطروحه بهره جوییم. در «سرمایه» در مورد یک علم، منطق، دیالکتیک و نظریه شناخت[ به سه اصطلاح نیازی نیست و هر سه یک چیز بیشتر نیستند] ماتریالیسم بکار رفته و آنچه در نزد هگل با ارزش بوده گرفته و تکامل بخشیده است.»( لنین، دفترهای فلسفی، خلاصه علم منطق هگل). او هسته اصلی دیالکتیک یا قانون تضاد را چنین شرح میدهد:
« دو گانه شدن یک واحد کل و معرفت بر اجزاء متضاد آن، جوهر... دیالکتیک است. این دقیقا همان شیوه ای است که هگل نیز مسئله را به همین ترتیب طرح میکند.(ارسطو در «مابعد الطبیعه» خود ) مدام در این باب[دیالکتیک] بحث نموده و بر علیه هراکلیت و نظرات هراکلیت به مبارزه برخاسته است» ) تاکید از من است). لنین در مقالات خود شرح کوتاهی بر وجوه اساسی آن مینویسد.(خواننده میتواند از مقاله لنین به نام «درباره مسئله دیالکتیک» و «مختصری درباره دیالکتیک» تقریبا نکات اساسی دیالکتیک را استخراج کند).(6)
چنین است رسوخ وجوه عقلانی اندیشه هگل یا بهتر بگوییم دیالکتیک هگل در مارکسیسم و لنینیسم.
لنین از دیالکتیک در نقد فلسفه و اندیشه حاکم بر انترناسیونال دوم سود میجوید؛ و در پرتو آن، دگماتیسم «رشد نیروهای مولد» و ندیدن ناموزونی و تضاد میان این نیروها و روابط تولید و پر بها دادن به نقش زیر بنای اقتصادی در تحول جوامع و ندیدن نقش سیاست، فرهنگ و مبارزه در این زمینه، «کمی» دیدن صرف تکوین امور و ندیدن کیفیت سیاسی طبقه کارگر( تاریخ مبارزه و شرایط کنونی آن) در هر کشور مفروض و«تدریج گرایی» و ندیدن تغییرات جهشی های کیفی بوسیله انترناسونال دوم( که خود تبدیل جهشی مارکسیسم به رویزیونیسم انترناسیونال دوم نمونه ای از آن به شمار میرفت) را افشا میکند. در «دولت و انقلاب» و «انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد» او جایگاه و نقش قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا را در اندیشه مارکسیسم به روشنی هر چه بیشتری ترسیم میکند و «مسالمت جویی» و «خرافات» دموکراسی بورژوایی انترناسیونال دوم را برملا میسازد. در «بیماری کودکی«چپ روی» در کمونیسم» دیالکتیک استراتژی و تاکتیک های کمونیستی را همراه با تجارب مثبت و منفی مورد بررسی قرار میدهد. بدینسان لنین خواه با واسطه مارکس و خواه بطور مستقیم وامدار هگل است. او البته خود را یک هگلی نمیداند. زیرا تا جایی او اندیشه های هگل را میپذیرد که این اندیشه ها با قوانین حرکت و تکامل تطابق میکند.(7)
2- مائو تسه تونگ
مائو پس از انتشار« دفترهای فلسفی» در شوروی با آنها آشنا شد. او پس از مدت 16 سال تجربه مبارزاتی حزب کمونیست چین به تراز بندی فلسفی نوینی در مارکسیسم دست زد که در نوع خود تا آن زمان بی نظیر بود .
مارکس سالها پیش در نامه ای به انگلس به تاریخ 14/1/ 58 نوشته بود: « منطق هگل را دوباره خواندم. اگر قرار باشد روزی از این کارها بکنم دلم میخواهد کنه عقلانی روشی را که هگل هم کاشف و هم مسخ کننده آن بود در حداکثر دو سه «فرم ستونی» برای عامه مردم توضیح بدهم .» (کارل مارکس، گروند ریسه، ترجمه باقر پرهام، احمد تدین، جلد 1 زیر نویس ص442 و نیز نگاه کنید به مقدمه جواد طباطبائی به ترجمه دفترهای فلسفی لنین، دفتر اول)
لنین نیز در شرح هسته، جوهر و کنه دیالکتیک در پایان مقاله ای که خصوصیات اساسی دیالکتیک را یکبار در 3 ویژگی و بار دیگر در شکلی بسط یافته در16 ویژگی خلاصه میکند، چنین نوشته بود:
«بطور خلاصه دیالکتیک میتواند به عنوان آموزش وحدت اضداد تعریف شود. بدینسان است که هسته دیالکتیک درک میگردد . ولی این خود مستلزم توضیحات و رشد و تکامل است» (مختصری در باره دیالکتیک، جلد 38، کلیات آثار لنین، تاکیدهای دو بازگفت بالا از من است).
پس وظیفه «توضیح» « کنه عقلانی » روشی که هگل کشف کرده بود برای «عامه مردم»،«توضیحات »لازم پیرامون آن و «رشد» و«تکامل» این هسته یعنی قانون تضاد به عهده ی مائو تسه تونگ افتاد.
درباره تضاد
مائو، این فیلسوف مارکسیست- لنینیست با اتکا به آثار فلسفی مارکس و لنین بویژه «دفترهای فلسفی» لنین که مستقیما به مطالعه کتاب سترگ «علم منطق »هگل میپردازد و سه بخش اساسی آن یعنی آموزه های وجود، ذات و مفهوم را خلاصه کرده و به فراخور، یادداشتهایی روشنگر بر آن مینویسد، به باز شکافی وتوضیح این «کنه عقلانی»، این «هسته دیالکتیک» می پردازد و شرح مبسوط ، دیالکتیکی و اقناع کننده از قانون تضاد ارائه میدهد که گر چه نهایت ایجاز و سادگی است، و از آن بهتر نمیتوان گفت- اما فهم و ادراک آن به هیچ عنوان ساده نیست و آسان بدست نمیآید.
مائو دیالکتیک را به گونه ای دیالکتیکی یعنی رفتن در یک سلول انتزاعی، سلولی به نام «تضاد»، بازشناسی «عام» و «خاص» درون این سلول و انکشاف هر کدام از این وجوه به تضادهای نوین، پیوند انتزاع و مشخص، منطقی و تاریخی، استقرایی و قیاسی یا استنتاجی، (و در عرصه تجربی، جهانی و کشوری) میپردازد و برای اولین بار دیالکتیک را بصورت یک سیستم تئوریک منظم به ساده ترین شکل ممکن بیان میکند.
مائو در انکشاف گذشته این دیدگاه بر مبنای نوشته لنین، به وجود دو جهان بینی متضاد اشاره میکند.
او درون سلول انتزاعی، تضاد میان عام و خاص را بازشناسی میکند.
در شرح تضاد عام به دو نکته که مکمل یکدیگر در شرح عام بودن تضاد هستند میپردازد.
در زمینه خاص بودن تضاد به شرح شناخت دو سرهر تضاد در هر تضاد بخصوص میپردازد.
در مورد پایه و اساس به تضاد اساسی و تضادهای فرعی میپردازد.
در بیان خصلت نسبی تضادها به بررسی وجوه تضاد عمده و جهت عمده تضاد میپردازد.
در بیان جهات عمده و غیر عمد، به تکامل و چگونگی فرا روییدن نو از درون کهنه اشاره میکند
در توضیح چگونگی همگون شدن اضداد به وحدت و مبارزه اضداد میپردازد. اینکه وجود یکی شرط وجود دیگری است و اینکه تحت شرایط معین یکی جای خود را به دیگری میدهد.
در بخش مبارزه اضداد و چگونگی تغییر، به دو شکل تکوین مبارزه در حالت تغییر کمی و مبارزه در حالت تغییر کیفی اشاره میکند.
و بالاخره در چگونگی حل یک تضاد یعنی آخرین گام به به دو راه حل آنتاگونیستی و غیر آنتاگونیستی اشاره میکند.
در باره پراتیک
رساله مهم دیگر فلسفی مائو یعنی «در باره پراتیک» نیز مستقیما متکی به «دفترهای فلسفی» و همچنین کتاب «ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم» است.
لنین درآغاز کتاب «خلاصه علم منطق هگل» نظریه شناخت هگل را چنین خلاصه میکند:
« صورت مفهومی( شناخت) در وجود (پدیدارهای بی واسطه) ((یعنی اجزاء بیرونی یک شیء یا پدیده که بر ارگانهای حسی ما اثر میگذارد یعنی خاص )) به کشف ذات، ماهیت(( یعنی عام ))(قانون علیت، هویت ((اینهمانی یا همگونی))، تباین((تضاد)) و غیره نائل میآید. چنین است حرکت واقعا عام کل معرفت انسانی(و هر علم) بطور کلی. چنین است حرکت علوم طبیعی واقتصاد سیاسی( و تاریخ) » ( دفتر اول، مقدمه، تاکیدها در دو هلال از من است )
این خلاصه ترین شکل سه بخش اساسی کتاب «علم منطق» هگل یعنی بخش های «مفهوم»، «وجود» و «ذات» است (ترتیب این بخش ها در کتاب هگل وجود، ذات و مفهوم است) و نظریه شناخت هگل است. از این ساده تر و کوتاهتر و فشرده تر نمیتوان این کتاب ( یا نمودشناسی ذهن) هگل را خلاصه کرد. اما بسط نوین این نظریه شناخت به عهده مائو افتاد.
مائو در رساله خود «درباره پراتیک» که فشرده نظریه شناخت مارکسیستی است به شرح ساده و روشنی از پروسه شناخت دست میزند. در آغاز و بر بستر پراتیک یا عمل ،«وجود» بیواسطه است که شناخت آن همراه میشود با «شناخت» حسی. در این شناخت ما با « نمود»های بیرونی، «روابط» بیرونی و «اجزاء» جداگانه یک شیء یا پدیده طرف هستیم. این انطباق دارد با مرحله نخستین شناخت هگلی خواه در بخش وجود در«علم منطق» که شناخت جزیی و خاص (نظریه وجود) مطرح است و خواه در بخش نخست «نمود( یا پدیدار) شناسی ذهن» که با تکوین شناخت( یا یقین حسی ) سروکار دارد.
بر بستر پراتیک و تاثیر متقابل عین خارجی و ذهن بر عین و بر بستر تغییراتی که ذهن به عین میدهد، مرحله دوم و متکامل تر شناخت که همانا شناخت بخردانه (تعقلی) است دست میدهد. درشناخت بخردانه شناخت از «احساس» به «مفهوم» تکامل مییابد. این شناخت به وجود بی واسطه بسنده نمیکند بل در حرکت «مفهومی» خویش «ذات» و «ماهیت» را در «وجود» بی واسطه میجوید. و به این ترتیب نه صرفا به «ظاهر» و«نمود» بل به ذات و ماهیت دست مییابد. نه تنها روابط خارجی را میبیند بل روابط درونی را میفهمد و نه تنها با جزییات و گوناگونی های یک شیء یا پدیده در شکل بیرونی خود آشنا میشود بل به شیء یا پدیده به عنوان یک کل دست مییابد. و به این نحو شناخت ناکامل را به شناخت کامل یا نسبتا کامل تبدیل میکند و قادر میشود که حرکت ذهن را با حرکت عین سازگار کرده به وحدتی مشخص با آن دست یابد. و این جهانی بودن شناخت را اثبات کند. این منطبق است با نظریه ذات یا ماهیت در منطق هگل (وجود شناختی) که به شناخت روابط (درونی) و بطن یا ماهیت و نه اجزاء جداگانه بلکه پدیده به مثابه یک کل نائل میآید و نیز منطبق با «نمود شناختی ذهن» انسان و مرحله خرد.
خواننده آثار هگل، تمامی واژه ها و مفاهیم اصلی دیالکتیک هگل را در آثار فلسفی مائو باز خواهد یافت.
مائوی فیلسوف همواره با هگل کار دارد. در رساله های «ایده های انسان ازکجا سرچشمه میگیرد» و سخنرانی بسیار ژرف خود پیرامون «سانترالیسم دموکراتیک» و در بخشی که به فرایند شناخت میپردازد از رابطه شناخت انسان و پروسه های مادی و پیوند دیالکتیکی میان این دو شرحی کاملتر از رساله «در باره پراتیک» خود میدهد. در کتابچه کوچک «گفتگو در باره مسائل فلسفه» به نقدی عمیق از قانون تجزیه و ترکیب (آنالیز و سنتز) آن گونه که هگل آن را بیان کرده میپردازد و ترکیب( سنتز) را به معنایی کاملا نوین که درست در مقابل درک هگلی آن قرار دارد،.بیان میکند.
وی همچنین مباحث سه یا چهارقانونی دیالکتیک را که بوسیله انگلس و پس از او پلخانوف و استالین بیان شده بود به نقد میکشد. او میگوید که در دیالکتیک قانونی به نام نفی در نفی وجود ندارد. آنچه وجود دارد تنها اثبات و نفی است که شکلی خاص از قانون عام تضاد یعنی تضاد میان اثبات و نفی است. کمیت و کیفیت نیز یک قانون مستقل دیالکتیک نیست بلکه شکلی خاص از قانون تضاد میباشد. پس یکتا گری (مونیسم) دیالکتیک یعنی «یک»، نه سه. او قانون چهارم استالین یعنی قانون «پیوستگی» را نیز وحدت اضداد میشمارد. اشیا و پدیده ها چگونه به هم پیوسته اند یا وحدت دارند: از طریق وحدت و تضاد میانشان. پیوستگی نیز وحدت اضداد است و نه چیزی مستقل. پس نه چهار قانون داریم و نه سه قانون. تنها یک قانون وجود دارد و آن قانون تضاد است.(8)
چنین است هگل در مارکسیسم. چنین است هگل بزرگ در مارکس، لنین و مائو. چنین است رابطه مارکسیسم و هگل بنا به گفته لنین در مقاله اش به نام «ماتریالیسم پیکار جو»: ما باید نه «هگلی» صرف، بلکه «... دوستان ماتریالیست دیالتیک هگل» باشیم.
جریان دوم
اما جریان دوم به مفهوم هگلی «بیگانگی» با توجه به وجود آن در برخی آثار اولیه مارکس و کمرنگ شدن یا تغییر معنی دادن در آثار دوران پختگی وی تکیه میکند و بر مبنای این مفهوم به نقد انترناسیونال میپردازد. کاری بکار فقدان «کنه عقلانی» و«هسته » و «جوهر» دیالکتیک هگل در نزد انترناسیونال دوم ندارد. کاری بکار دور انداختن مفاهیم «قهر انقلابی» و«دیکتاتوری پرولتاریا» ندارد. از دید اندیشه پردازان «از خود بیگانگی»، اگر انترناسونال دوم همه چیز دیالکتیک، همه ی چیزهای انقلابی مارکسیسم را دور بریزد اشکالی ندارد. تنها همین«بیگانگی» یا از خود بیگانگی یعنی این «تحفه » ی رازورزانه هگلی- فوئر باخی را دور نریزد!؟ ازنظر این دیدگاه انترناسیونال دوم ایراد دارد نه به این دلیل که انترناسیونال دوم ضد دیالکتیک هگلی، ضد عام بودن قانون تضاد، ضد انقلاب قهری و ضد دیکتاتوری پرولتاریا است بل به این دلیل که از مفهوم«از خودبیگانگی» بهره نبرده است.
کاربران این مفهوم - و از جمله همین کولتی فریبکار هوادارتئوری بیگانگی- به نقد لنین نیز مینشینند و میگویند که این مفهوم نزد لنین نیز غایب است(چه بهتر!). و علت آنرا چاپ نشدن آثار نخستین مارکس در آن زمان میدانند . غافل از اینکه همو میگوید که این مفهوم در فصل «شیء شدگی» کاپیتال تکرار شده است. و اگر لنین با آثار جوانی مارکس آشنا نبوده(که این هم نادرست است) با سه جلد «سرمایه» آن هم از سالهای جوانی( با جلد اول پیش از نگارش نخستین نوشته هایش و با جلدهای دوم و سوم در سالهای نگارش «توسعه سرمایه داری در روسیه» در1897) بخوبی آشنا بوده است.
به هر صورت آنها این نقد را بسط داده و انترناسیونال دوم و لنین را به استفاده « یکسان» !؟از مفهوم «ماتریالیسم دیالکتیک» متهم میسازند و کلا خود این مفهوم را که گویا از نظر اینان در آثار مارکس وجود نداشته( گیرم به شکل یک مفهوم واحد وجود نداشته اما بسادگی و مثل آب خوردن، و به خلاف میل همه ضد مارکسیستهای «شالوده شکن»، میتواند از این آثاراستنتاج شود) تخطئه میکنند. بگذریم از اینکه مارکسیسم غربی چیزی جز شکل به روز شده وآلا مد انترناسیونال دوم نیست و در واقع تمامی مفاهیم رفرمیستی- لیبرالی انترناسیونال دوم را تکرار و غرغره میکند. زیرا تمامی درونمایه اصلی این انترناسیونال را تکرار میکند.( بگمانم این کولتی طرفدار مارکس «جوان» تنها همان مقاله «کار از خود بیگانه» و بخشهایی از نوشته های نخستین را قبول دارد که بزبان سنگین هگلی نوشته شده و یا براحتی از جانب بورژوازی پذیرفتنی است.. او بخشهای روشن و ساده و در عین حال سیاسی- انقلابی این آثار مثل همان «انتقاد سلاح» را قبول ندارد.)
پس مسئله فرق میان مارکسیستهای هگلی و لنینست- مائوئیستها، فرق میان مارکسیستهایی که هگل را قبول دارند و آنهایی که هگل را قبول ندارند، نیست. فرق در این است که چه چیز هگل را ما قبول داریم و چه چیز آن را قبول نداریم . دیالکتیک هگل یا مقولات از خود بیگانگی و... میبینیم که حتی لوکاچ که سرآمد مارکسیست های هگلی ها شمرده میشود نسبت به این اساس دیالکتیک هگل اعتنای چندانی ندارد و به جای مقوله تضاد به مقوله «کلیت» میچسبد که مفهومی یک جانبه است و خود به همراه جزیئت یک وحدت اضدادند.
م – دامون
اسفند 89
یادداشتها
1- در همان پانوشته مارکس میگوید: «...این آقایان خوب بود که یک بار در باره این حکم اسپینوزا می اندیشیدند که میگوید هر تعینی نفی است». میدانیم که این گفته اسپینوزا در درک هگلی دیالکتیک نقش اساسی دارد.
2- خواننده آثار انگلس میبیند که انگلس نه تنها در این متن بلکه در متونی که در باره رابطه شان با هگل نوشته و همینطور درسلسله مقالات در شرح «سرمایه» مارکس کوچکترین اشاره ای به نظریه ی «از خود بیگانگی» هگل نمیکند.
3 - چندگزارش از کتاب «علم منطق» هگل به فارسی موجود است:
کتاب «فلسفه هگل»، نوشته ستیس، ترجمه ی حمید عنایت. در بخش دوم جلد اول این کتاب گزارشی از کتاب «منطق کوچک» که بخش اول «دائره المعارف فلسفی» هگل را تشکیل میدهد موجود است. هر چند در این بخش خلاصه ای از این قسمت کتاب هگل را از دیدگاه نه چندان درست ستیس که هگل را گاه به فیلسوفی ایده آلیست تر از آنچه بود تبدیل میکند، میخوانیم، اما ستیس در عین حال نگاهی به کتاب اصلی «علم منطق» هگل نیز دارد.
کتاب «منطق از نظر گاه هگل» نوشته دکتر عبدالکریم مجتهدی. کامل ترین گزارش از کتابهای «علم منطق» هگل و «منطق کوچک» است. این کتاب در دو بخش اساسی تنظیم شده، بخش اول گزارشی است از سه کتاب «علم منطق» هگل یعنی کتابهای نظریه وجود، نظریه ذات و نظریه مفهوم، که مجتهدی بخش به بخش آنرا خلاصه کرده است. بخش دوم گزارشی است از کتاب منطق کوچک «دایره المعارف فلسفی» . امتیاز ویژه کتاب مجتهدی بر کتابهای دیگر اینست که نخست اینکه این تنها کتابی است که خلاصه و گزارشی از کتاب اصلی «علم منطق» هگل و همچنین «منطق کوچک» به ما عرضه میکند و دوما از لحاظ صوری کامل تر از دو کتاب دیگر است. عیب اصلی کتاب مجتهدی افزون بر شیوه نگارش نسبتا ثقیل و پیچیده ، و حالت مطلقا آکادمیک کتاب، همانا نبودن برخی بخش های کلیدی «علم منطق» هگل و «منطق کوچک» و یا سرسری رد شدن از آنهاست. ضمن آنکه اگر مجتهدی مهمترین گفته های هگل در هر بخش را بازگو میکرد، به کتاب خود ارج بیشتری میبخشید. گفتنی است که مجتهدی گزارشی نیز از کتاب «نمود شناسی ذهن»(یا پدیدار شناسی ذهن) ارائه داده است.
بخشی از کتاب روژه گارودی به نام «در شناخت اندیشه هگل» گزارشی است از «علم منطق» هگل که وی نیز بطور عمده به کتاب «منطق کوچک» توجه کرده است. هرچند وی نیز بسی بیشتر از ستیس به کتاب اصلی نیز پرداخته است. امتیاز ویژه کتاب گارودی نسبت به دو اثر دیگر همانا وجود بازگفتهای کلیدی کتاب «علم منطق» هگل است که در هیچ یک از دو کتاب دیگر بطور مشخص وجود ندارد. بگذریم از اینکه باقر پرهام مترجم این کتاب واژه ای کلیدی در فلسفه هگل یعنی contrast را که بسیار تکرار میشود به «تناقض» برگردانده و واژه opposite را «تضاد». در نتیجه در کل کتاب واژه تناقض جای تضاد را گرفته است. عین همین بلا را پرهام و احمد تدین بر سر کتاب «گروند ریسه» آورده اند. در حالیکه مترجمانی که ادعای چپ بودن ندارند مثل حمید عنایت و مجتهدی، ادا و اطوارهای پرهام و بسیاری چپ های قروقاطی را در نیاورده اند و بیشتر از واژه ی تضاد استفاده کرده اند. برخی دیگر نیز چون اکبر معصوم بیگی در برگردانهای بازگفتهایی از کتاب هگل در ترجمه کتاب جان ریز(جبر انقلاب) نیز از همین واژه تضاد استفاده کرده اند.
کتاب «خلاصه علم منطق هگل» لنین که دو بخش آن یعنی نظریه وجود و نظریه ذات بوسیله جواد طبا طبایی به فارسی ترجمه شده، کامل ترین خلاصه از «علم منطق» هگل است که سوای اینکه بوسیله یک متفکر انقلابی چون لنین نگارش یافته، نشان میدهد که خواندن متن های هگل گاه بسیار آسانتر از خواندن گزارش این متن هاست و تقریبا بهترین بخش های کتاب هگل و گفتارهای برجسته (و نیز قابل نقد او) در آن وجود دارد.
4- اغلب گفته میشود که نظریات فلسفی لنین را میتوان به دو دوره تقسیم کرد یکی دوره پیش از 1914 و یکی دوره پس از آن که به مطالعه «علم منطق» هگل دست زد. گفته میشود که لنین در دوره اول تحت تاثیر فوئر باخ بوده و نه هگل. این نظر تا بدانجا پیش میرود که میگوید لنین در دوره اول فلسفی خود بیشتر یک ماتریالیست مکانیکی بوده تا یک ماتریالیست دیالکتیک.(نگاه کنید به نوشته هایی که هوشنگ ماهرویان درمورد مباحث فلسفی مارکسیسم در مجله«فرهنگ و توسعه» منتشر کرد و بعدها آنها را به شکل یک کتاب درآورد). همچنین بیشتر آثاری که به مطالعه فلسفه مارکسیسم میپردازند، کتاب «هگل و هگلیها در روسیه»- ترجمه محمد جعفر پوینده (نام نویسنده خاطرم نیست) کتاب «جبر انقلاب» نوشته جان ریز و «فلسفه انقلاب» نوشته دونایافسکایا. (متاسفانه تا کنون کتاب آلتوسر به نام «لنین و فلسفه» را ندیده ام). همچنین بابک احمدی در نوشته مغرضانه اش درباره دیالکتیک در مجله ی( نویسنده این سطور به نقد آن دست زد و این نقدها در نشریه بذر منتشر شد). اغلب این کتابها بر این نظرند که مثلا کتاب «ماتریالیسم و امپریو کریتیسیسم» لنین کتابی فوئر باخی است و نه هگلی و به نقش ذهن در برابر واقعیت عینی بی اهمیتی کرده است.
این البته حقیقتی است که دیدگاههای فلسفی لنین پس از سال 1914 با مطالعه آثار فلسفی هگل بویژه «علم منطق» بسیار عمیقتر و ژرفتر گردیده است؛ از اهمیت برخی نکات در نظر او کاسته شده و به اهمیت برخی دیگر افزوده شده است. اما این هرگز به این معنی نیست که مثلا لنین تصوری از دیالکتیک هگل نداشته، آن را بکار نمیبرده و مثلا بکلی تحت تاثیر فوئر باخ بوده است.
لنین از سالهایی که بسیار جوان بود به مطالعه کتاب «سرمایه» دست زد( به گمانم در محفلی این کتاب را میخواندند) هنگام نگارش کتاب «توسعه سرمایه داری در روسیه»، جلدهای دو و سه آن را که به روسی ترجمه شده بود، مطالعه کرده بود. در بخشی از کتاب «دوستان مردم کیانند» به بحثی درباره هگل و نوع برداشتهای نادرست از او دست میزند. آنچه از این نکات بر میآید این است که لنین از لحاظ پایه و یا مرکز نگرش فلسفی بیشتر تحت تاثیر کتاب «سرمایه» مارکس بوده است تا «آنتی دورینگ»، «فوئر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» و نیز آثار فلسفی پلخانف.
کافی است مهمترین آثار لنین را در این دوره بیست ساله پیش از جنگ مطالعه کنیم تا متوجه شویم که مثلا روش بکار رفته در وظایف سوسیال دمکراتهای روس، چه باید کرد، دو تاکتیک سوسیال دمکراسی، و حتی بخشهایی از«ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» تحت تاثیر دیالکتیک هگلی است تا مثلا ماتریالیسم فوئر باخی.
5- به گمانم تنها دفتر اول و دوم این نوشته لنین، یعنی بخشهای وجود و ذات بوسیله جواد طباطبایی به برگردانده شده است که آن هم متاسفانه در هیچکدام از کتابخانه های سایتهای موجود گذاشته نشده است. حدود یکی دو سال پیش دفتر اول آن در سایت کمونیستهای انقلابی قرار داده شد اما پس از مدتی در حالیکه میشد انتظار گذاشتن بخش دوم یعنی بخش ذات را داشت، حتی بخش اول آن – بجز نام درباره دیالکتیک- غیر قابل دریافت شد و حداقل برای نگارنده این پرسش طرح شد که چرا همه دیگر آثار این سایت را میتوان دریافت کرد ولی این نوشته را نمیتوان؟
6- توجه کنیم که جوهر و یا هسته دیالکتیک همین است. نه کل یا بیگانگی و یا... در واقع بیگانگی گونه ای کاربرد دیالکتیک به شکل ایده آلیستی است. همچنین مقایسه شود با نگاه لوکاچ به «کالا» و بسط انحرافی مسئله «شیء وارگی» از جانب وی. در مجموع درک لوکاچ از دیالکتیک هگل یک جانبه است و به سوی سطحی نگری و ایده آلیسم گرایش میابد. او به مقوله کلیت که به همراه جزئیت تشکیل یک تضاد را میدهد، اهمیت درجه اول داده و از اهمیت مقوله تضاد که مقوله مرکزی و هسته اساسی در دیالکتیک و نیز نزد هگل است، کاسته است.
7- میگویند لنین با برخی کتابهای دوره جوانی مارکس که بعدها چاپ شده، آشنا نبوده است. اما در واقع فرانتس مهرینگ در سال 1902بخشی از آثار اولیه مارکس را منتشر کرد.(نگاه کنید به مقدمه ای که از کولتی در ترجمه ی حسن مرتضوی از کتاب «دفترهای اقتصادی - فلسفی گذاشته شده است. ص 13 و همینطور«جریانهای اصلی در مارکسیسم»، لشک کولاکوفسکی، ترجمه عباس میلانی، انتشارات آگاه، ص307) و برنشتین نیز بخشهایی از «ایدئولوژی آلمانی» را (همان کتاب، همان ص) منتشر کرده بود و مشکل بتوان گفت که لنین که آن زمان در اروپا زندگی میکرد این آثار را نخوانده باشد و مثلابا مفهوم «بیگانگی» آشنا نبوده باشد.(همچنین نگاه کنید به فصل نخست «دولت و انقلاب» که در آن لنین واژه «بیگانگی» را همواره در گیومه میگذارد.) همچنین لنین در لیست کتابهای مارکس که به مقاله ای به نام « کارل مارکس» که او درسال 1914برای دانشنامه گرانات روسیه نوشته است، پیوست است از مقالات وکتابهای اولیه مارکس « گامی درنقد فلسفه حق هگل»، «در باره مسئله یهود» ،«خانواده مقدس» و «ایدئو لوژی آلمانی» نام میبرد. این را نیز میدانیم که جلد 38 کلیا ت آثار لنین در مورد مباحث فلسفی است و شامل یاداشتهایی بر«خانواده مقدس» که جزو آثار نخستین مارکس بشمار میآید نیز میباشد. در مقاله در باره «کارل مارکس» او از یکی از مضامین مهم مقاله«گامی در نقد فلسفه حق هگل» یعنی «انتقاد سلاح» ( به همراه کشف پرولتاریا چونان عامل انقلاب کمونیستی) یاد میکند. بطور کلی میتوان گفت که لنین هم بامفهوم «شیء شدگی» (که در کتاب سرمایه است) بخوبی آشنا بوده و هم با «بیگانگی»؛ اما او همواره بر روشنترین و تیزترین وجوه اندیشه مارکس تکیه میکند.
8- برخی شبه کمونیستها،رویزیونیستها و ترتسکیستها گاه نظریات سخیفی درباره مائو تسه تنگ، بزبان میآورند. یکی از معروف ترین انها این است که میگویند مائو پراتیسین بود نه تئوریسین. این جمله تنها نشان دهنده خام فکری عمیق اینان است.
اگر از این کسان بپرسید که تئوری یعنی چه، مشکل بتوانند توضیح دهند! گاه تئوری را چون چیزی که آنها نمیتوانند آن را بفهمند معرفی میکنند. در این مورد به قیاس آثار مائو با لنین و مارکس میپردازند و چون برخی آثار مارکس و نیز گاه اینجا و آنجای آثار لنین- گرچه بسیار کمتر از مارکس- بزبانی که دریافتن آن اندکی مشکل است - و آنها اغلب آن را نمیفهمند- نوشته شده است، گمان میکنند که اینها تئوری است، اما مثلا آثار مائو چون ساده نوشته شده است – که آنها اغلب آن را هم نمیفهمند- تئوری نیست. در حالی که آثار فلسفی مائو، پرداخت فلسفه تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی بوسیله مائو، تدوین تئوری های مربوط به اقتصاد یک کشور تحت سلطه، نقد تئوری های اقتصاد سوسیالیستی در شوروی و تدوین و تکامل تئوری های نوین اقتصادی، تدوین و پرداخت تئوری نظامی بویژه جنگ خلق، نقد دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا در کشور شوروی و تکامل این تئوری همه و همه تئوری هستند و تدوین گر افق و چشم انداز و در عمل راهگشای بزرگ ترین عملیات انقلابی در تاریخ بشر و پرولتاریای چین (و نیز بین المللی) و عظیم ترین توده های زحمتکش بوده است
از سوی دیگر اغلب این نظریه ی کینه توزانه توده ای- رویزیونیستی و کمونیسم کارگری - ترتسکیستی رواج داده شده که گویا مائو نماینده سیاسی دهقانان چین بوده است و نه نماینده سیاسی پرولتاریا، و مبارزه انقلابی در چین نه در جهت انقلاب کمونیستی پرولتاریای چین، بلکه تنها انقلابی بورژوایی از نوع کهن و به رهبری بورژوازی چین بوده است.
این نیز عمق دشمنی و کینه توزی اینان با رهبری کمونیست است که به مدت بیش از نیم قرن تمام به نقد و پرداخت تئوری های مارکسیستی – لنینیستی، آگاهی دادن پرولتاریای چین وسازمان دادن آن در یک حزب انقلابی کمونیست، تامین رهبری این پرولتاریای قلیل بر توده عظیم دهقانان چین و سازمان دادن این همه در نخست در یک جنگ بی نظیر و سپس در سازمان دادن نظام سوسیالیستی پرداخته است.
انسان به فکر میفتد که نکند این کسانی که این نوع نقادی های مزورانه را میکنند خود نمایندگاه پرولتاریای ایران بوده اند و مثلا حزب توده، پرولتاریای ایران را به مدت 70 سال و حزب کمونیست کارگری به مدت سی سال رهبری کرده اند. و ما تا کنون دو انقلاب سوسیالیستی یکی به رهبری حزب توده و یکی به رهبری حکمتیستهای جورواجور داشته ایم. مگر میتوان از ته دل به این شیادان ریاکار نخندید.
کافی است که عملکرد حزب کمونیست چین طی سالهای 1935 تا سالهای 1976 به مدت حدود 40 سال تحت رهبری مائو با عملکرد این شارلاتان های سیاسی و منحطان، مورد مقایسه قرار گیرد. در یک سو حزبی میبیند که با درایت و کاردانی، پرولتاریای چین را از یک پیروزی به پیروزی دیگر رهبری میکند و در سوی دیگر دو جریان سیاسی را میبیند که ره به انحراف سپرده و بخش بزرگی از دو نسل کارگران و روشنفکران چپ را تخریب کرده و پشت سر خود جز انحطاط چیزی باقی نگذاشتند. نیت آنان این نبوده که چیز نادرستی را نقد کنند و به جای آن چیزی درست بنشانند بلکه دقیقا این بوده که چیزی درستی را تخریب ونابود کنند و راه نادرستی - راه انفعال وانحطاط - را در مقابل آن پیش بگذارند. حزب توده تریاک را رواج داد و حزب کمونیست کارگری پورنوگرافی را.
از سوی دیگر دلش از جنبشی میگیرد که بی تعقل چنین تبلیغات مزورانه ای را باور میکند و به تکرار و غرغره آن میپردازند. در مجموع و متاسفانه بخشی از روشنفکران چپ و غیر چپ- دموکرات و لیبرال- ایران تحت تاثیر خود کم بینی ، بشدت تحت سیطره تئوری های وارداتی غرب و باصطلاح «عشق غربند». برای آنها هر آنچه از غرب بیاید شایسته بزرگداشت و تقدیر است و اگر روشنفکر غربی آروق بزند- از کاربرد این کلمه پوزش میخواهم- آن را طلا میگیرند، اما تحت تاثیر خود بزرگ بینی شان، نگاهی از بالا و مثل تحفه های نطنز به شرق دارند و مراقبند که مبادا دامن پاکیزشان از تئوری پردازی های کمونیستهای کشورهای شرق، ذره ای گرد بگیرد.